از خود نوشتن

فال

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸ ب.ظ

من عاشق فال گرفتن هستم. عاشق نشانه ها هم. اینکه یک چیز کوچک را ببینی و به فال نیک بپنداریش.  عاشق اینکه یک شعر را بخوانی و هی بگردی دنبال کلماتی که امید بدهد ( مگر نه اینکه آدم به امید زنده است؟) یا نکته ای را یادت بیارد که همان نکته جواب تمام معماهایت باشد. اما فال گرفتن هر کس باید فرق داشته باشد با دیگری. امضای خودش را داشته باشد. از جنس طرف باشد. مادربزرگم یک بار برایم تعریف کرد که خیلی قدیم تر ها، توی این خانه هایی که چند تا خانواده هر یک توی یک اتاق از خانه بوده اند، یک کوزه ی بزرگ برمی داشته اند و هر کس یک چیزی داخلش می انداخته. چیزهای کوچک. مثل گیره ی مو، قاشق کوچک یا هر چیزی که فکرش را بکنید. بعد کوزه را پر آب می کرده اند و برای یک هفته توی تنوری، جایی قایمش می کرده اند. بعد از یک هفته همه دور هم جمع می شده اند، یکی یکی آدم ها نیت می کرده اند و یک دختر بچه دستش را می کرده داخل کوزه و یک چیزی در می آورده. صاحب فال هم با توجه به برداشت خودش یا فال را نیک می دانسته یا بد. مادربزرگم می گفت این جور فال گرفتن خوب نبود. می گفت ما واقعا باور داشتیم به اینکه چیزی که از کوزه بیرون می آید می تواند واقعا مریض ما را شفا دهد یا نه. می تواند فلان پسر یا دختر را به خانه ی بخت بفرستند یا نه. 

حالا اما هر کس باید روشی برای فال گرفتن برای خودش داشته باشد. که وقتی به گره ی کور می رسد، که وقتی تمام زورش را برای یک چیز زده و دیگر وقت نشستن و تماشا کردن و دیدن ماحصل است، فال بگیرد و بگردد دنبال نشانه ها و نکته های خوب. 

همه ی اینها را گفتم که بگم بوستان برای من شده است فال. همه فال حافظ می گیرند و من سعدی باز می کنم و انگار که سعدی قدرت دست هایم را در اختیار داشته، دقیقا صفحه ای می آید که باید بیاید. نمی دانم کی بود که کشف کردم سعدی یک چیز دیگری ست، فقط می دانم این چند سال وقت تماشا که رسیده، فال سعدی گرفته ام و سعدی با شکل و شمایل درویشی و ریش های بلندش جلو رویم ظاهر شده و شروع کرده است به خواندن...امروز هم که از ان وقت های تماشا بود باز سعدی شگفت زده ام کرد و حکایت صبر عارف وخشی برایم باز شد. عارفی که توسط فردی به مکر و بدسگالی متهم می شود. عارف هم دست به نیایش برمی دارد که اگر این مرد اشتباه می کند که امیدوارم راه درست را بیابد و اگر من راه اشتباه را در پیش دارم، خدایا توبه ام را ببپذیر. و اینکه: " گر آنی که دشمنت گوید مرنج، وگر نیستی گو برو باد سنج" . در آخر که عارف رفت و تلاشش را کرد که بد سگال نباشد (و برای بی خردان خرده گیر هم دعا کرد حتما). 

البته فال گرفتن شیوه های متفاوتی می تواند داشته باشد ها، از هر چیز کوچکی می توان خیلی نکته ها یاد گرفت و آموخت. فقط چشم بینا می خواهد و گوش شنوا.

  • ۹۶/۰۹/۱۶
  • س.م.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی