از خود نوشتن

.

يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۲۶ ب.ظ
خودمان را میکشیم که چارتا کلمه سواد پیدا کنیم، یک چیزی حالیمان شود، چهارتا کتاب بخوانیم، فلسفه و ادبیات و سیاست بفهمیم، خودمان را میکشیم از ته توی دنیا سر در بیاوریم، میخواهیم معمولی نباشیم، چارتا کلمه سواد یاد میگیریم و یک چیزهایی حالیمان می شود و فلسفه و ادبیات و سیاست میفهمیم، بعد دردمان میگیرد. فهمیدن درد دارد. نتیجه اش این می شود که حسودی می کنیم به همان آدم های معمولی.
نمی خواهم بگویم من چیزی حالیم است، نمی خواهم بگویم سواد دارم اما به شدت حسودی میکنم به دختر همسایه بغلی که همه ی فکر و ذکرش شوهر کردن بود و حالا که به قول خودش شوهر تهرانی گیرش آمده انگار پی به پاسخ معمای هستی برده باشد. حسودی می کنم به مرد خانه روبرویی که تمام زندگیش را خلاصه کرده در کبوترهایشان که روی پشت بام بایستد و کبوترهایش را پرشان دهد و به این بهانه آمار تمام خانه های کوچه را داشته باشد و تمام آمد و شد ها را زیر نظر بگیرد. حسودی می کنم به فلان دختر کارشناسی که تمام هدفش این بود که درس بخواند و نمره های خوب بگیرد و مادر و پدرش بهش افتخار کنند. حسودی ام می شود به فلان دختری که همه ی فکرش این است کی چه کادوی ولنتاینی گرفته و کادوی کی خرسش بزرگتر بوده... حسودی میکنم به تمام آدم هایی که در چهارچوب معمولی بودنِ من قرار میگیرند اما باز هم دلم می خواهد چارتا کلمه بیشتر یاد بگیرم و بعد بیشتر دردم می آید. آدمی زاد است؛ خودآزاری دارد انگار اصلا.
  • ۹۶/۱۱/۲۹
  • س.م.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی