از خود نوشتن

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

حرف های زیادی برای گفتن هست اما نمی توان گفت. نمیدانم چون جرف های زیادی در گلویم جمع شده، ناگفتنی شده اند یا چون مدت هاست نگفته و ننوشته ام ناگفتنی شده اند.

درست حرف زدن زمانی برایم مهم بود. میگفتم مثلا این حرف ها که مکتوب میشوند را یک نفر بیاید و بخواند چه خیالی میکند؟ میگوید دخترک پاک دیوانه شده و همین میشد که نمینوشتم. بعد گفتم حتی بنویسم که چه؟ چه اتفاقی می افتد؟ و این میشد که نه مینوشتم و نه میگفتم. اما دلم باز نوشتن را میخواهد بعد از مدت ها.

و حالا که دیگر هیچ کس وبلاگ _حداقل این وبلاگ_ را نمیخواند، خیالم راحت تر است بابت نوشتن در اینجا.

.

.

.

امشب داشتم به بزرگ شدن فکر میکردم. به این که دیگر بزرگ شده ام. هویت مستقل دارم. دیگر دختر فلانی و نوه فلانی نیستم. خودمم. شغل دارم. استقلال مالی دارم. سال هاست میتوانم تصمیم بگیرم. برای خودم. دیگران برای تصمیم گیری از نظراتم استفاده میکنند.

اما این بزرگ شدن برای من ترس دارد.

هر چقدر روزها بیشتر میگذرند، بیشتر میترسم.میترسم از زندگی نکردن. از چیزی به دنیا اضافه نکردن. از رکود و هزار کوفت و زهرمار دیگر.

خودم را درگیر مسکن های زودگذر میکنم. با یار و شغل و اینستاگرام و فیلم و هر مخرف دیگری که به راحتی وقت را از بین ببرد و فردا شود و فردا شود و فردا ...

 

زندگی را دوست دارم اما همه ی زندگی ام را نه. نمیدانم چرا منتظر سال جدید هستم برای گرفتن تصمیمات جدید و تغییرات جدید. 

آینده شغلی و زندگی ام مه گرفته است. میخواهیم از شغلمان استعفا دهیم و قرار گذاشته ایم وارد راه جدیدی شویم... چه خواهد شد را نمیدانم؟ قرار است چقدر در راه جدید تلاش کنیم و چه زمان به چیزی که میخواهیم برسیم را نمیدانم...

امیدوارم اما.

امیدوارم در راه جدید موفق شویم. بیشتر برای خودمان و آرامشمان وقت بگذاریم. بیشتر زندگی کنیم...

  • س.م.