داشتم با خودم فکر می کردم که چقدر قدیم ها خوب بود. منظورم از قدیم ها سی سال ِ پیشی نیست که هیچ یک از نسل من آن موقع نبوده، و فقط از مادر ها و پدرهایمان شنیده ایم درباره اش. و البته منظورم شرایط جامعه از هر لحاظی نیست که اگر هم این باشد باز می گویم خوشِ آن موقع ها. منظورم از قبل، زیر ده سال است و منظورم خودمان هستیم. خود ِ ده سال ِ پیشمان چقدر بهتر بود. خود ِ ده سال ِ پیشی که خودش را قایم نمی کرد پشت ِ هیچ چیزی. گاهی وقت ها غبطه می خورم به دهه شصتی ها، با اینکه تفاوت ِ سنی ام با آنها در حد انگشتان ِ یک دست است. تفاوت ِ سن. چقدر لمس می شود این موضوع در این جامعه ی امروزمان. چقدر هیچ کس حرف ِ هیچ کس را نمیفهمد. اصلا حرف میزنیم با هم که طرف بخواهد بفهمدمان؟ کداممان (از جمله خودم) وقتی چیزی هست که باید به کسی گفته شود، لب باز می کنیم و می گوییم؟ خود ِ من بارها شده که به خودم نهیب زده ام که نگو، فقط رفتارت را عوض کن با طرف...
دنیا سبقت گرفته به گندیدگی. نمی خواهم بدبین باشم، چیزهای خیلی قشنگی هم برای دیدن وجود دارد، ولی بعضی چیزها دارد در چشمم روز به روز پر رنگ تر می شود. همین ده سال پیش هم نه حتی، فرض کن پنج سالِ پیش، قشنگی هایش بیشتر بود...
+ گفتم این بار بگذار به رسم قدیم ترها که وبلاگ نویس بودم و اگر یک روز نمی نوشتم ، روزم شب نمی شد بنویسم. یک چیز را قبول دارم خیلی، اینکه اشتباه مردم ِ ما این است که می گردیم در گذشته، ایده آلمان را پیدا می کنیم و هی افسوس ِ آن موقع را می خوریم. مثلا اینکه همیشه می گوییم دوره ی هخامنش و فلان و بهمان. ولی هیچ کاری نمی کنیم برای آینده مان. حالا اینها را نگفتم که فقط گفته باشم خوشِ آن موقع ها. صد در صد چیزهای خیلی زیادی هم هست که بگویم خوش حالا، اما فقط اینکه وقتی میرویم به جلو ، از خوبی های قبلمان فاصله نگیریم.