از خود نوشتن

99 ای که رو به غروب است

پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۱۱ ب.ظ

99 سال عجیبی بود

سالی همراه با استرس، پر از درس و سالی که برای رشد در کنار کرونا جنگیدیم. داشتم فکر میکردم که چه یاد گرفتم، 365 روز گذشت ولی چه چیزی به من افزوده شد؟

حس میکردم دستم خیلی خالیست، اما با ورق زدن نوشته ها و خاطرات دیدم خیلی هم بی چیز نیستم. آمدم جمع بندی امسال را برای خودم اینجا مکتوب کنم.

 

  • فروردین 99

با کرونا شروع شد. اوایل این اپیدمی بود. بلد نبودیم چجور در کنارش زندگی کنیم. خیابان ها خالی بود و قلب ها پر از دلهره. از اسفند سال گذشته جنگل نرفته بودم و در عید هم درب های فروشگاه روی مردم بسته شده بود. مدیریت جدید تماس گرفت و به خاطر اطلاعات و بیانم خواست فعالیت هایی در رابطه با تولید محتوا انجام دهم و این بهانه ای بود برای من که بتوانم مثل سابق در کنار یار زمان بیشتری را بگذرانم.

در همین ماه برای اولین بار با همه ی اعضای خانواده یار سر یک سفره نشستیم و خدا را شکر پدر یار هم مرا به عنوان عضو جدید خانواده پذیرفت.
 

  • اردیبهشت 99

کمی دعوا داشتیم و من دعواها را با دیوانه بازی همراه میکردم. میترسیدم دلگیری های یار از من، باعث شود از دستش دهم و با دیوانه بازی های ناخودآگاهم میخواستم از این اتفاق جلوگیری کنم. یار  یک تعهدنامه کتبی در مورد احساس جاودانه اش به من داد. تعهدنامه ای که شاید برای خیلی ها بی معنا باشد اما برای من و او همه چیز است.

در این ماه هد هد دیدیم، پرنده ی سعادت.

در جنگل نیروی ثابت برای تولید محتوا شدم.

 

  • خرداد 99

خرداد را با عشق و مستی گذراندیم. در قرعه کشی خودرو هم ثبت نام کردیم و آرزویمان در مورد برنده شدن به حقیقت پیوست. اردیبهشت یا خرداد 1400 نوبت تحویل خودرو است و در حال حاضر آرزویم انجام شدن کارهای بروزرسانی آدرس پلاک است که مطمئنم این آرزویم هم با کمک خدا برآورده میشود.

 

  • تیر 99

تیر 99 مهری کرونا گرفت و این اولین تجربه ی خانواده ی ما با این بیماری منحوس بود. اما با مراقبت از پس این بیماری برآمد و به خیر گذشت. 

 

  • مرداد 99

عمو حمید کرونا گرفت و بابا تقریبا 3 هفته نبود. سه هفته ای که مسئولیت های من بیشتر بود و روحیه ام هم از ترس کرونا گرفتن بابا و سلامتی عمو به هم ریخته بود. پدربزرگ خانه اش را فروخت. هفته آخر مرداد را با کلی تولد بازی در کنار خانواده یار گذراندیم.

 

  • شهریور 99

شهریور 99 برای من مبارک است چون با تولد یارم شروع میشود. سعی کردم سوپرایزش کنم و به او عشقم را نشان دهم. 

یک هفته سخت را با برادران در خانه ی مادربزرگ گذراندیم چون دکتران بیماری ریه را با کرونا اشتباه گرفته بودند. هفته سختی بود، پخت و پز، کارهای جنگل، درس های امیر حسین، خرید و هزار کار دیگر آوار شده بود روی سرم. سخت تر از همه ندیدن یار بود مخصوصا شبی که حالش خیلی بد شد.

اوج گرفتن کمردردهای بهنام و نگرانی از علت آن. 

 

  • مهر 99

یار با موفقیت چشم گیر و با یک پایان نامه ی پربار دفاع کرد. در این مسیر خیلی سختی کشید ولی صبر داشت و تسلیم نشد. او برای من نمونه ی صبر و پشتکار است. 

 

  • آبان 99

مامان و بابا خانه خریدند و خیالم برایشان راحت شد. 

کار در شرکت آرنا بهمان پیشنهاد شد. فضای شرکت برایمان گنگ بود ولی به چشم یک تجربه کوتاه به آن نگاه کردیم و برای تقویت رزومه مان آن را پذیرفتیم.

 

  • آذر 99

شروع کار در شرکت آرنا و تمایل به کسب تجربه های جدید همراه با استرس وارد شدن در فضاهای جدیدتر

 

  • دی 99

خستگی از کار همزمان آرنا و جنگل. نوبت گرفتن برای عمل بینی. 

 

  • بهمن 99

خستگی از کار شرکت و فهمیدن اشتباه بودن انتخابمان. انجام عمل بینی و سختی دور بودن از یار.

 

  • اسفند 99

استعفا از کار آرنا برای بعد از پایان پروژه اتاق. مصمم شدن در ادامه راهمان. رشد. پایان سال با مستی و عشق.

 

 

سال 99 رشد کردیم، برای ادامه راه مصمم شدیم. در سال جدید باید بسیار بسیار بیشتر از سال گذشته و سال های قبلش تلاش کنیم و بجنگیم. به امید روزی که در پایان 1400 اینجا بنویسم خواستیم، تلاش کردیم و شد.

  • ۹۹/۱۲/۲۸
  • س.م.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی